حکمت ناب صدرائی

تابعدار حسین ہانی

حکمت ناب صدرائی

تابعدار حسین ہانی

سیر زمان و مکان از منظر فلاسفه یونان


نویسنده : تابعدار حسین هانی 

چکیدہ

 

بحث زمان و مکان از جمله مباحث ریشه دار و سنتی در تاریخ فلسفه است که در طول تاریخ اندیشه بشر، ذهن فلاسفه را از دوران یونان باستان به خود مشغول کرده چنان که آراء و اقوال بسیاری در این باب ابراز کرده اند. فلاسفه اسلامی نیز به سهم خود و به تأثیر از فیلسوفان یونان باستان به ویژه ارسطو، نظراتی در این باره ارائه کرده اند. ارسطو بحث از مکان را در کتاب طبیعیاتو در نسبت با حرکت طبیعی، خلاء و زمان مطرح کرده است ، ارسطو معتقد است وجود حرکت، دلیل بروجود زمان است و اگر ما حرکت را ادراک نکنیم، زمان را ادراک نخواهیم کرد و هرچند زمان، عین حرکت نیست، ولی از حرکت نیز جدا نیست، یعنی بدون حرکت، زمان نخواهد بود برخلاف افلاطون مفهومی طبیعی از مکان ارائه میکند. ارسطوتحلیل افلاطون از زمان و مکان را نمی پذیرد و میکوشد بنا به ساختار جسم، زمان و مکان را تحلیل می کند ، او مکان را سطح مماس جسم حاوی و محوی میداند و در یک امر عرضی به آن بهاء می دھد و زمان را مقدارحرکت می داند۔

 

کلید واژہ

 

 

زمان ، مکان ، افلاطون ،ارسطو

مقدمه

مبحث زمان و مکان از جمله مباحث مهم فلسفی است که همواره مورد توجه اندیشمندان و فیلسوفان بوده و پیوسته تازگی و طراوت خود را حفظ کرده و هیچگاه دستخوش کهنگی و پژمردگی نگشته و پرونده آن به بایگانی سپرده نشده است و با اینکه نوابغ فلسفه شرق و غرب در باره آنها بسیار اندیشیده و سخن گفته اند و از جمله فیلسوف بزرگ شرق ابن سینا در طبیعیات شفاء به تفصیل پیرامون آنها قلم فرسایی کرده است هنوز هم جای ژرف اندیشی و پژوهش و کاوش در زوایای این مبحث وجود دارد ۔

نظریات فیلسوفان و صاحب نظران بقدری درباره زمان و مکان مختلف و متناقض و مشتمل بر آراء شگفت انگیز است که کمتر مسئله فلسفی را می توان با آن مقایسه کرد مثلا از یک سوی زمان و مکان را از جواهر مجرد شمرده اند و از سوی دیگر آنها را تا سرحد امور وهمی و پنداری تنزل داده اند و کانت فیلسوف مشهور آلمانی آنها را از امور ذهنی و به تعبیر خودش صورت حساسیت دانسته است ولی غالب فیلسوفان آنها را از اعراض خارجی بشمار آورده اند ۔

در این میان فیلسوف بزرگ اسلامی صدرالمتالهین شیرازی در مسئله زمان گوی سبقت را از همگان ربوده و نظریه بسیار مهم و استواری را ارائه داده که می  توان آن را سخن نهائی در این مسئله دانست نیز می توان این نظریه را پای های اساسی برای اثبات حرکت جوهریه تلقی کرد که دست کم تبیین فلسفی آن از ابتکارات و نوآوری های این فیلسوف عظیم میباشد ۔

(آموزش فلسفہ استاد مصباح ج 2 ص 150)

تلقی افلاطون از زمان

بنا به نظر افلاطون، صانع در وهلۀ اول نفس عالم را پدید آورد که وظیفۀ آن تضمین حرکت این عالم است، زیرا حرکت مقتضی وجود نفس است. سپس صانع زمان را به وجود آورد که در بازگشت ادواری خود به شکل روزها، فصلها و سال ها شکل کامل دایره را به خود می گیرد و تصویر متحرک ازلیت است. سپس نوبت عالم یا جهان فرا میرسد، عالم به تدریج

با آفرینش خدایان آسمانی یعنی ستارگان و سیارات و زمین پر میشود. به نظر افلاطون زمان و جهان هر دو با هم به وجود آمده اند و زمان مندی خاص جھان (شدن) است۔(1)

 حرکت ھم زمان مند است و از این رو بود و خواھد شد کہ بہ گذشتہ و ایندہ ارجاع دارند بہ زمان کہ حادث است مربوط میشوند و تنها در جهان عالم محسوس است و اگر عالم محسوس وجود نداشته باشد زمانی هم وجود نخواهد داشت

از این رو، اگر عالم فانی و نابود گردد زمان نیز معدوم خواهد شد۔ (2)

 البته افلاطون زمان را تصویر ابدی زندگی ابدی می داند که گذشته، حال و آینده انواع آن و روزها، ماه ها و سال ها اجزاء آنند ۔ (3)

افلاطون و اندازه گیری زمان

صانع عالم برای تقدیر و اندازه گیری مقدار زمان به واحدهای روز، شب، ماه، سال، موجوداتی چون خورشید، ماه و پنج ستاره دیگری را که سیارات نامیده می شوند، آفریده است تا اندازه ها و زمان معلوم و مشخص باشد. پس خدا ستارگان را برای تعیین و اندازه گیری زمان آفریده است و وظیفۀ آنها هم صرفاً همین است که زمان را برای آدمی تحقق بخشند. عمل آفرینش جهان، عملی دوگانه است، نفس جهان که دارای عقل است و نیز قشر آن که تن جهان یا

آسمان است به تقلید از ایده ها ساخته می شوند ۔ در جنب دو مبدأ ضرورت و عقل ، افلاطون بہ وجود مبداء سوم قایل است علت حرکت نامنظم است ۔ (4)

با پیدائش آسمان یا تن جهان ، زمان پیدا شد. این سخن با آن حرکت نامنظم که قبل از آفرینش تن جهان وجود داشت، یعنی با فرآیندی که پیش از آفرینش جهان در زمان روی میداد، چگونه سازگار است؟ سخن افلاطون را چنین تفسیر کردہ اند کہ مراد افلاطون از حرکت نا منظم ، حرکتی نیست کہ حقیقتا وجود دارد و افلاطون تنها به منظور مجسم ساختن این مقاومت، آن را عاملی توصیف کرده است که به صورت مستقل و آزاد از هر گونه محدودیتی نمودار شده است . گمپرتس این تفسیر را مغایر با سخنان افلاطون در رسالۀ مرد سیاسی می داند . بنابراین، وی این رأی را اختیار کرده است که افلاطون کلمۀ زمان را نه بدان معنی که ما می فهمیم بلکه به معنی زمانی به کار برده که با حرکت آسمان یا اجسام آسمانی، قابل اندازه گیری شده است ۔ (5)

مکان در اندیشۀ افلاطون

افلاطون مکان را بُعد مجرد یا فضا تعریف می کند؛ یعنی مکان بُعد جوهری مجرد است که مساوی حجم جهان است. البته منظور از مجرد، معنای اصطلاحی نیست بلکه معنای لغوی آن است و تفصیل این تعریف چنین است که مکان همان حجم جهان است به این شرط که جداگانه در نظر گرفته شود ۔ (6)

مکان تابع جهان مادی است و قبل از پیدایش یا بعد از فنای آن، مکان وجود ندارد  همچنین در غیر عالم ماده مکان ، زیرا اساساً مفاهیمی مانند حجم  و سطح نمایان گر چهره هایی از وجود اجسام است که ذهن، آنها را جداگانه در نظر گرفته است . درحقیقت، حجم و سطح جزء اعراض موجودات جسمانی هستند. (7)

افلاطون مکان را مختص جهان محسوس دانسته و آن را از جهان معقول نفی کرده است از این رو، می توان گفت مکان مرز جهان محیط بر ماست و از خصوصیات عالم جسمانی است. هر جسمی دارای مکانی است، به این معنا که چیزی بر آن احاطه دارد. مکان خاص هر شیء مانع از آن است که اشیاء در یکدیگر نفوذ کرده و در دیگری حضور داشته باشند. مکان باعث غیریت  و جدایی اشیاء محسوس می شود، اما در جهان معقول چنین غیریتی وجود ندارد. امور معقول را مکان از یکدیگر جدا نمیکند و هر یک برای دیگری حاضر است و در عین حال، اختلاف و تمایز میان آنها وجود دارد اما این اختلاف مکانی نیست ۔ (8)

در جهان معقول، امور به گونه ای دیگر است و در آن کمیات، کیفیات  و اعداد به گونه ای متفاوت از جهان محسوس است؛ همانطور که نسبت به زمان در جهان محسوس، در عالم معقول ابدیت وجود دارد، در نسبت با مکان محسوس، مکان معقول وجود دارد. مکان معقول به معنای حضور یک چیز در دیگری نیست، زیرا در جهان معقول همه چیز با هم اند و هرکدام شان را که در نظر بگیریم، جوهر  و عقل  و دارای صفت حیات است . آنها هم عین یکدیگر و هم غیر یکدیگرند. بنابراین، جهان معقول محدود به مکان خاصی نیست . مکان معقول با انقسام پذیری  و محدودیت  و تکثر غیرقابل جمع است، زیرا همۀ این خصوصیات برای ذوات غیرجسمانی منتفی است. پس اگر در جهان معقول، از مکان معقول سخن گفته می شود، معنایی کاملاً متفاوت از مکان در جهان محسوس دارد ۔

تعریف زمان از نظر ارسطو

ارسطو زمان و مکان را از اوصاف عالم اجسام می داند و بر اساس تحلیل ویژگی های عالم اجسام می کوشد تا تفسیری مستدل و واقع بینانه از مکان و زمان ارائه کند ، ارسطو زمان را مقدار حرکت می داند و حرکت را کمال اول برای چیزی که بالقوه است تعریف میکند. (9)

با اینکه اغلب فلاسفۀ شرق و غرب، وجود حرکت و تغییر را بدیهی می شمارند ولی ماهیت حرکت برای آنها مورد مناقشه و اختلاف نظر قرار گرفته است. به هرحال آنچه از قدما (پیش از ارسطو) نقل شده، حاکی از این است که آنها حرکت را خروج تدریجی شیء از قوه به فعل میدانستن در مورد ارتباط زمان با حرکت می توان چنین گفت که ما حرکت و زمان را با هم درک میکنیم، زیرا وقتی در تاریکی انفعالی نمی پذیریم، همین که حرکتی در نفس ما روی می دهد بی فاصله بر ما چنین می نماید که زمان گذشته است. پس زمان یا حرکت است یا چیزی متعلق به حرکت. ولی چون ممکن نیست حرکت باشد، پس شق دوم درست است. پس زمان عبارت است از حرکت از آن جهت که قابل شمارش است و ما بیش و کم را به وسیلۀ عدد تشخیص میدهیم، ولی حرکت بیشتر و کمتر را به وسیلۀ زمان معین میکنیم.(10ْ)

ارسطو زمان را مانند حرکت متصل می داند. زمان شامل اجزاء جدا و مجزا نیست . وی وجود متصل را وجودی می داند که دارای هیچ اجزاء بالفعلی نیست و تمام اجزاء آن بالقوه هستند. آنها وقتی به هستی بالفعل در می آیند که در اثر حادث های متصل فرو بشکنند و خرد شوند. چیزهایی که قابل حرکت هستند، یعنی یا در حرکت و یا در سکون اند، در زمان هستند. آنچه ازلی و ابدی و نامتحرک است در زمان نیست. حرکت، ازلی و ابدی است ولی نامتحرک نیست، پس در زمان است. بنابراین، زمان نیز ازلی و ابدی است و آغاز و انجامی ندارد ۔ (11)

اندازه گیری زمان از نظر ارسطو

به نظر ارسطو، برای اندازه گیری زمان باید مقیاسی وجود داشته باشد . در نظر وی، حرکت مستدیر مناسبترین مقیاس برای اندازه گیری زمان است. زیرا هم طبیعی و هم یکنواخت است. گردش افلاک آسمانی نمونه های روشنی از حرکت مستدیر طبیعی یکنواخت است. به این ترتیب، او اندازه گیری زمان توسط خورشید را کاری موجه میداند ۔

ماهیت مکان از نظر ارسطو

ارسطو مکان را اینگونه تعریف میکند (داخل جسم حاوی کہ مماس با سطح ظاهری جسم محاوی است)۔ (12) به نظر ارسطو، مکان نه شکل، نه هیولی و نه امتداد است «. ظاهری جسم محوی است مکان عبارت از درونی ترین حد و مرز ساکن حاوی است. حد و مرز حاوی، همان سطح آن است و هر حاوی دارای دو سطح باطنی و ظاهری است و مکان سطح باطنی حاوی، آن ھم نه هر سطح باطنی بلکه آخرین و اندرونی ترین آن است ۔ (13)

تلقی ارسطو از مکان آشکارا طبیعی است، به همین جهت است که او بحث از مکان را در کتاب طبیعیاتمطرح کرده است. وی بر آن است که چون هر جسمی میتواند جای جسم دیگری قرار بگیرد، پس مکان باید امری باشد غیر از اجسامی که آن را اشغال می کنند . از سوی دیگر، ارسطو مکان را امری کاملاً مستقل از ما میداند؛ به این معنا که مکان دارای مراتب بالا و پائین است، این مراتب نسبت به ما تعیین نمی شوند بلکه دارای وجودی نفس الامری هستند. بالا مکانی است که آتش در آن قرار میگیرد، متوسط مکان طبیعی هوا و آب است و پائین مکان طبیعی خاک است. ارسطو معتقد است که این جهات (بالا، پائین و دلخواه و اختیاری نیست؛ هر جهت به طور دلخواه بالا نامیده نمیشود؛ بلکه بالا جایی است که آتش و هر آنچه سبک است بدان میل دارد. این ملاحظات ما را به آن جایی رهنمون

میشود که گمان کنیم مکان چیزی متمایز از اجسام است و این که هر جسم محسوسی در مکان است۔(14)

وجود مکان از نگاه ارسطو

ارسطو بر این باور است که مسئلۀ وجود مکان کاملاً متفاوت از ماهیت آن است، زیرا وجود آن با توجه به مسئلۀ جابه جایی و ... اثبات می شود اما این که نحوة وجود آن چگونه است آیا امری مجزا و مستقل است یا به صورت انبوهی از چیزها است، هنوز باقی است . به همین جهت، ارسطو سعی میکند تا روشن کند که مکان، جسم نیست زیرا اگر جسم باشد با این مشکل مواجه می شویم که چند چیز میتوانند در یک جا باشند. به علاوه، اگر جسم، مکان و فضا دارد اجزاء آن نیز یعنی سطح و حدود آن نیز باید مکان داشته باشند، در حالی که نقطه متفاوت از مکان نیست. پس مکان چیزها نیز متفاوت از خود آنها نیست . از طرفی، مکان علتی از سنخ علل چهارگانه نیست؛ مکان علت نیست، هیچ چیزی از مکان تشکیل نشده است، هیچ شکلی ندارد، حرکت دهنده ای ندارد، هدفی هم ندارد ۔ (15)

مکان، صورت و ماده

بنابر نظر ارسطو، مکان نه صورت است زیرا از جسم جداشدنی است و نه ماده است زیرا حاوی ماده است. نبوغ ارسطو پی بردن به مفهوم بسیار اساسی در بودن است یعنی این که می پرسد آیا مکان می تواند در خود یا در مکان دیگری باشد؟ ارسطو معانی بسیاری برای دربودن برمی شمرد؛ مثل انگشتی که در دست است (جزء در کل ) تندرستی که در توازن سردی و گرمی است (وجود صورت در ماده)، آدمی که در حیوان است (اندراج)، وجود امور حیز یا غایت آن و رایج ترین و مشخص ترین مفهوم آن « در » علل اولیۀ خود، وجود چیزی همان ظرف است. (16)

 پس اشیاء هم دارای مکان خاص خود هستند و هم به نسبتی که با کل دارند  از آن جا که اجزاء یک کل هستند  از مکانی ثانوی نیز برخوردارند . اما محرک آن باشند، بلکه در « در » نخستین و افلاک، نیازمند مکان به معنای خاص یا ظرف نیستند تا خود است . « در » یکپارچگی و کلیت خود همچون وضعیتی عمل میکنند که میتوان گفت همان گونه که کل در اجزاء خویش است، با این تفاوت که خدای ارسطویی صرفاً یک کل نیست زیرا از گونه ای تعالی نیز برخوردار است.(17)

هر آنچه در جایی است، خود چیزی است ومی با در کنارش چیز دیگری باشد ولی در کنار یا خارج از وجود مطلق یا کل، چیزی قرارندارد. پس وجود مطلق به تمامی هیچ جایگاهی ندارد۔(18)

نکتۀ دیگر اینکه ماده و صورت جدا از شیء نیستند، در حالی که مکان ممکن است جدا از شیء باشد؛ آن جا که هوا بود آب جایگزین می شود و جای هوا را می گیرد و در مورد اجسام دیگر نیز چنین است. بنابراین، مکان شیء نه جزء شیء است و نه حالت شیء، بلکه چیزی جدا از شیء است و همچون چیزی شبیه ظرف اندیشیده می شود و ظرف همانند مکانی قابل حمل و نقل است، در حالی که ظرف جزئی از مظروف نیست . مکان از این جهت که جدایی پذیر از شیء است صورت نیست و از این جهت که محیط و حاوی است غیر از ماده است. وقتی که شیئی در جایی است، چنین مینماید که خود شیء چیزی است و علاوه بر آن در بیرون از آن هم چیزی غیر از آن هست ۔(19) 

نتیجه

زمان ازجمله مسائلی است که مورد توجه ارسطو و ابن سینا قرارگرفته و هر کدام در این زمینه عقاید خاص خود را دارا هستند ۔

از نظرارسطو زمان نه عین حرکت است ونه جدای از آن است و وجود حرکت، دلیل بروجود زمان است و بنابراین اگرحرکت درک نشود، زمان نیز درک نخواهد شد ۔

 

1.       become world

2.       افلاطون ۔ 1724 ۔1367

3.       افلاطون 1746 : 1746

4.       The irregular motion

5.       گمپرتس 1375: 1153۔1175

6.       افلاطون 1367۔1336

7.       251 :عبودیت 1379

8.       Plato 1994 : 157

9.       368 : 10 . کاپلستون 13

10.   ارسطو 1385۔187

11.   368-369.1386 کاپلستون

12.   149 : ارسطو 1385

13.   139-140 : ارسطو 1363

14.   همان:128

15.   Muscat 2008: 6

16.   همان: 133

17.    139 -140 : ارسطو 1385

18.   همان

19.   همان: 145۔143

 فهرست منابع

 

20.   . افلاطون، دورة کامل آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران: انتشارات خوارزمی، 1367

21.   . ارسطو، فن سماع طبیعی، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران: انتشارات طرح نو، 1385

22.   . ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران: انتشارات طرح نو، 1378

23.   . ارسطو، طبیعیات، ترجمه مهدی فرشاد، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1363

حکمت ناب صدرایی